کاشکي تاريکي ميرفت فردا مي شد.
صبح مي شد چشمون تو پيدامي شد.
لباي ناز تو با قصه عشق
مثل گلهاي بهاري وا مي شد
تا دلم شکوه رو آغاز مي کني
ديگه اشکم واسه من ناز مي کنه
يادته قول دادي پيشم مي موني
قصه عشق زير گوشم مي خوني
نمي دونست دل وامونده ي من
که تو رسم بي وفايي مي دوني
تا دلم شکوه رو آغاز مي کنه
ديگه اشکم واسه من ناز مي کنه
هنوز از عشق تو لبريزه تنم
عاشق چشمون ناز تو منم
نمي دونم چرا من هم مثل تو
نمي تونم زير قولم بزنم
تا دلم شکوه رو آغاز مي کنه
ديگه اشکم واسه من ناز مي کنه
تا دلم شکوه رو آغاز مي کنه
ديگه اشکم واسه من ناز مي کنه
:: موضوعات مرتبط:
گوگوش » عاشقانه ها » عشق دريا ,
,
:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24